جدول جو
جدول جو

معنی حر

حر
آزاد، آزاده، آزادمرد، کریم، جوانمرد، برگزیده
تصویری از حر
تصویر حر
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حر

حر

حر
شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. (منتهی الارب). رجوع به حرح شود. ج، احراح:
این هجو را جواب کن ار مرد شاعری
ای تو و شعرت ازدر مخراق و مخرقه
ورنه برو به کون زن خویش پای سای
ای حر مادرت بسر خر محرقه.
سوزنی.
، جُمَیْل حر، نوعی از مرغان است. و به ضم حاء نیز آمده است. رجوع به جُمَیْل شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

حر

حر
وادیی به جزیره که آنرا با وادی دیگر ’حران’ گویند. (معجم البلدان)
وادیی به نجد. (معجم البلدان)
شهری در موصل منسوب به حربن یوسف ثقفی. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

حر

حر
ابن یزید ریاحی. سردار طلیعۀ سپاه عبیدالله بن زیاد بود و به سپاه ابوعبدالله حسین بن علی (ع) پیوست و در رکاب او به یوم الطف شهادت یافت، و او اول قتیل روز عاشورا به کربلا باشد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 47، 48، 52، 53 و تاریخ گزیده ص 259، 260، 839، 848 و قاموس الاعلام ترکی شود
ابن یوسف ثقفی. (منتهی الارب) (معجم البلدان در حر)
لغت نامه دهخدا

حر

حر
انه لَحَر بکذا و حری بکذا و حَر ان یفعل کذا، ای جدیر و خلیق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا