چیره دست، چابک دست، تردست، زبردست، جلد و چابک، کسی که در کار خود زبردست و ماهر باشد، برای مِثال سخن را نگارندۀ چرب دست / به نام سکندر چنین نقش بست (نظامی - ۱۰۳۸)، هنرمند، شیرین کار
ظرافت و تیزدستی و چابکی. (ناظم الاطباء) : کمر بندد و چربدستی کند بصد مهر مهمان پرستی کند. نظامی. ، هنرمندی. مهارت. چیره دستی: بفرمود تا زخم او را به تیر مصور نگاری کند بر حریر کمان مهره و شیر و آهو و گور گشاده بر او چربدستی و زور. فردوسی. بدان چربدستی رسیده بکام یکی پرمنش مرد ’مانی’ بنام. فردوسی. ، تردستی و شیرینکاری، عاقلی و خردمندی، غلبه و تفوق. رجوع به چربدست شود