جدول جو
جدول جو

معنی اتوکار

اتوکار
اتومبیل بزرگ مخصوص مسافرت و جهانگردی، اتوبوس
تصویری از اتوکار
تصویر اتوکار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اتوکار

اتوکار

اتوکار
فرانسوی گذرگشت اتومبیل بزرگ که برای حمل مسافران دسته جمعی بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار

اتوکار

اتوکار
در بوهم (چهستان) نام دوتن از فرمانروایانست. یکی از آنان در 1198 میلادی به امپراطوری آلمان انتخاب شد و دومی با لقب مظفر در 1253 میلادی اطریش را ضمیمۀ بوهم کرد و سپس به امپراطوری باویر و مجارستان و آلمان گزیده شد. و با رُدُلف یکی ازافراد خاندان هابسبورگ اعلان جنگ کرد و چون متفقین وی او را ترک گفتند در جنگ 1278 مغلوب و مقتول گشت
لغت نامه دهخدا

اشوکار

اشوکار
کلمه اوستایی است بمعنی بخشندۀ قوت رجولیت که زردشتیان آنرا یکی از عناصر چهارگانه می دانستند. رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 174 شود، جَمعِ واژۀ شیعه، بمعنی اتباع و انصار. (از المنجد). گروههای دوستان. جَمعِ واژۀ شیعه. (از لطایف) (غیاث). جَمعِ واژۀ شیعه، بمعنی پیروان و یاران. (از منتهی الارب). پس روان. هوی خواهان. و رجوع به شیعه شود: درود و سلام و تحیات و صلوات ایزدی بر ذات معظم وروح مقدس مصطفی و اهل بیت و اصحاب و اتباع و یاران و اشیاع او باد. (کلیله و دمنه). بعد از آن او را باتمامت اتباع و اشیاع بکشتند. (رشیدی). اولاد و اعضاءو اتباع و اشیاع خویش را حاضر کرد و به انواع نصایح و ابواب مواعظ ایشان را تسکین داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 39). از سر نخوت و سکرت غرور بکثرت اتباع و اشیاع خویش از شهر بیرون آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 258). رؤس آن اشیاع و وجوه آن اتباع از نایافت قوت و مسکۀ زندگانی مستغاث کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 17). مدار کار و حل و عقد اتباع و خدم و اشیاع و حشم برو منقوض بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 15). قاضی ابوالعلا صاعدبن محمد و سایر اشیاع این امیر قاضی را قسط اوفر است از احزان و نصیب اکبر است از اشجان. (ترجمه تاریخ یمینی ص 459). او را بکلی با اتباع و اولاد و اشیاع و اجناد... نیست گردانید. (جهانگشای جوینی).
وآن امیران دگر اتباع تو
کرد عیسی جمله را اشیاع تو.
مولوی
لغت نامه دهخدا

اوکار

اوکار
جَمعِ واژۀ وَکر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آشیانۀ مرغ. رجوع به وکر شود
لغت نامه دهخدا

اوکار

اوکار
بر وزن و معنی افکار است که جراحت پشت چاروا باشد. (برهان) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا

اتوار

اتوار
جَمعِ واژۀ تَور، بمعنی میانجی میان قوم، ظرفی که بدان آب خورند و دست و روی شویند، طبق شمع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا