جدول جو
جدول جو

معنی نیزه ور

نیزه ور
نیزه دار، سرباز یا سپاهی که دارای نیزه باشد
تصویری از نیزه ور
تصویر نیزه ور
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با نیزه ور

نیزه ور

نیزه ور
نیزه وار. توضیح گاه در شعر بتشدید راء آید. در آغاز شاید (واو) بضرورت شعر کشیده تلفظ میشد ولی بعدها (در قرن 7 ه) (عهد شمس قیس) راء را مشدد تلفظ میکردند: (کزین کرد قیصر ده و دو هزار همه نیزه ور و همه نامدار) (شا. بخ. 1841: 7)
فرهنگ لغت هوشیار

نیزه ور

نیزه ور
مسلح شده با نیزه. نیزه دار. (ناظم الاطباء). که با نیزه جنگد:
وز آن گرزداران نیزه وران
که می تاختندی بر این وبر آن.
دقیقی.
بدین کین ببندند یکسر کمر
در و دشت گردد پر از نیزه ور.
فردوسی.
به ره بر یکی لشکری بی کران
پدید آمد از دورنیزه وران.
فردوسی.
ابا ترکش و تیغ و تیر و سپر
دو دسته پیاده پس نیزه ور.
فردوسی.
چنان کن که هر نیزه ور روز جنگ
سپردار باشد کمانی به چنگ.
اسدی.
حلقه شده عدوی او بر سر شه ره اجل
شه چو سماک نیزه ور حلقه ربای راستین.
خاقانی.
، کنایه از تازی است و دشت نیزه وران در شاهنامه اشاره به عربستان است. نیزه گذار:
به ره بر یکی لشکر بی کران
پدید آمد از دشت نیزه وران.
فردوسی.
همه دشت نیزه وران رو بگرد
نگر تا کجا یابی اسب نبرد.
فردوسی.
شد از دشت نیزه وران تا به روم
همی جست رزم اندر آباد بوم.
فردوسی.
و نیز رجوع به نیزه گذار شود
لغت نامه دهخدا

نیزه وش

نیزه وش
به سان نیزه. نیزه مانند. مانند نیزه بلند و تیز و نافذ:
تیر چرخ از نیزه وش کلکم سپر افکند ازآنک
هیچ تیغ نطق هیجا برنتابد بیش از این.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

نیزه گر

نیزه گر
رمّاح. (صراح) (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء). قناء. (منتهی الارب). کسی که نیزه می سازد. (ناظم الاطباء). نیزه سازنده. که پیشه اش نیزه گری و ساختن نیزه است
لغت نامه دهخدا

پیشه ور

پیشه ور
اهل حرفه صنعتگر صانع صنعتکار پیشه کار پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. توضیح فرهنگستان پیشه وران (جمع پیشه ور) را بجای کسبه و اصناف پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار

پیله ور

پیله ور
شخصی که دارو و اجناس عطاری و سوزن و ابریشم ومهره ومانند آن بخانه ها گرداند و فروشد خرده فروش دوره گرد: چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهر فروش است یا پیله ور ک (سعدی)، طبیب پزشک
فرهنگ لغت هوشیار