جدول جو
جدول جو

معنی مشک بو

مشک بو
آنچه که بوی مشک بدهد، کنایه از معطر، خوش بو
تصویری از مشک بو
تصویر مشک بو
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با مشک بو

مشک مو

مشک مو
مشک موی. موی سیاه. (از ناظم الاطباء). که موئی چون مشک به بوی و به رنگ دارد. که زلفانش چون مشک سیاه و خوشبوی است:
چنین سرخ دو بسد و مشکموی
شگفتی بودگر بود پیرجوی.
فردوسی.
همه ماهروی و همه جعدموی
همه چربگوی و همه مشکموی.
فردوسی.
همه دخت ترکان پوشیده روی
همه سروقد و همه مشکموی.
فردوسی.
به مشکو رفت پیش مشک مویان
وصیت کرد با آن ماهرویان.
نظامی.
و رجوع به مشک و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

مشک بوم

مشک بوم
که زمینه و متن آن از مشک باشد. که عطربیز و خوشبوی باشد:
گزارندۀ نقش دیبای روم
کند نقش دیباچه را مشک بوم.
نظامی
لغت نامه دهخدا

مشک بر

مشک بر
مشک آلود. مشک آگین. خوشبوی و معطر:
مشک بر گشت خاک عودی پوش
نافه خر گشت باد نافه فروش.
نظامی.
از آن مشک بر ابر گل ریخته
مه از سنبله سنبل انگیخته.
نظامی
لغت نامه دهخدا

مشک سا

مشک سا
آنکه مشک بساید، کنایه از خوش بو، معطر، برای مِثال تاب بنفشه می دهد طرۀ مشک سای تو / پردۀ غنچه می درد خندۀ دلگشای تو (حافظ - ۸۲۲)
مشک سا
فرهنگ فارسی عمید

مشک دم

مشک دم
پرنده ای سیاه رنگ و خوش آواز، برای مِثال پراکنده با مشک دم سنگ خوار / خروشان به هم شارک و کبک و سار (خطیری - شاعران بی دیوان - ۲۹۲)
مشک دم
فرهنگ فارسی عمید

اشک مو

اشک مو
مایعی سفید رنگ که هنگام هرس کردن درخت انگور از سرشاخه های آن می چکد و خواص دارویی دارد، اشک تاک
اشک مو
فرهنگ فارسی عمید

مشک بید

مشک بید
بیدمِشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، گُربَکو، پَلِه، بَهرامَج، بَهرامِه، بیدموش، گُربِه بید
مشک بید
فرهنگ فارسی عمید