جدول جو
جدول جو

معنی محو گشتن

محو گشتن
کنایه از سترده شدن، از بین رفتن، نابود گشتن
در تصوف رسیدن به مقام محو، محو شدن
تصویری از محو گشتن
تصویر محو گشتن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با محو گشتن

محو گشتن

محو گشتن
محو شدن. محو گردیدن. سترده و زایل شدن: و محجۀ انصاف که به مواطاءه اقدام ظلم تمام مندرس و محو گشته... (سندبادنامه ص 10) ، نیست و فانی شدن:
پیش تو محو گشتند اول قدم همه کس
هرگز دوم قدم را یک راهبر نیامد.
عطار.
مدتی می رفت چون دریا بدید
محو گشت و تا ابد مستور شد.
عطار
لغت نامه دهخدا

گرو گشتن

گرو گشتن
مورد گرو واقع شدن رهن گشتن: بهر لقمه گشت لقمانی گرو وقت لقمان است ای لقمه برو. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار

مثل گشتن

مثل گشتن
داستانی شدن بر سر زبان ها افتادن مثل شدن: و این سخن مثل گشت
مثل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار

محکوم گشتن

محکوم گشتن
محکوم شدن: ... چون محکوم حکم کوچلک گشت آن دختر را کوچلک در تصرف آورد
فرهنگ لغت هوشیار

محسوب گشتن

محسوب گشتن
محسوب گردیدن محسوب شدن: به شمار آمدن شمرده شدن
محسوب گشتن
فرهنگ لغت هوشیار

مسوغ گشتن

مسوغ گشتن
مسوغ گردیدن. و رجوع به مسوغ گردیدن شود
لغت نامه دهخدا

گرو گشتن

گرو گشتن
گرو گردیدن. رهان مالی شدن:
بهر لقمه گشت لقمانی گرو
وقت لقمان است ای لقمه برو.
مولوی
لغت نامه دهخدا

مست گشتن

مست گشتن
مست شدن. مست گردیدن. رجوع به مست و مست شدن و مست گردیدن شود:
چو با رندان به مجلس می گرفتند
ز مجلس مست چون گشتند رفتند.
رودکی.
وزان پس بگفتا که گوهرفروش
کجا شد که ما مست گشتیم دوش.
فردوسی.
چو خوردند و گشتند از باده مست
گشادند از باده بر ماه دست.
فردوسی.
همان تا بدارند باده به دست
بدان تا بخسبند و گردند مست.
فردوسی.
به خمر دین چو تو خر مست گشته ای شاید
که خویشتن بکشیم از تو ما که هشیاریم.
ناصرخسرو (چ دانشگاه ص 71).
مست گشتی زین خطا دانی صوابی را همی
وین نباشد جز خطا وز مست ناید جز خطا.
ناصرخسرو.
گردد زمین ز جرعه چنان مست کز درون
هر گنج زر که داشت به عمدا برافکند.
خاقانی.
، مغرور شدن:
چو برگشت از او برمنش گشت و مست
چنان دان که هرگز نیاید بدست.
فردوسی.
مست گشتند ای برادر خلق از ایشان دور شو
پیش از این کاین بقعۀ پرنور پر ظلما شود.
ناصرخسرو.
باده پرخوردن و هشیار نشستن سهل است
گر به دولت برسی مست نگردی مردی.
(امثال و حکم دهخدا).
- مست گشتن به خون، مست شدن به خون. در کشتارکننده پس از کشتاری میل به کشتارهای دیگر پیدا شدن:
به پیروزی ساوه شاه اندرون
گرفته دل و مست گشته به خون.
فردوسی.
- مست گشته، مست شده. مست. سکران:
پاره کردستند جامۀ دین به تو بر لاجرم
این سگان مست گشته روز حرب کربلا.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا