جدول جو
جدول جو

معنی کارگر گشتن

کارگر گشتن
کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن، کارگر شدن
تصویری از کارگر گشتن
تصویر کارگر گشتن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کارگر گشتن

کامگار گشتن

کامگار گشتن
به مراد و آرزو رسیدن. پیروزی یافتن:
چون نخواهد بود گامی کام دل همراه تو
پس تو بر هر آرزو انگار گشتی کامگار.
عطار.
و رجوع به کامگار و کامگار شدن شود
لغت نامه دهخدا

کارگر شدن

کارگر شدن
اثر کردن، موثر گردیدن، موثر افتادن: (چون شب در آمد (فیلگوشان) خویشتن را در میان دو گوش گرفتن، د و تیر بر گوشهای ایشان کار گر نبود) (اسکندر نامه نسخه نفیسی)
کارگر شدن
فرهنگ لغت هوشیار

کارگر شدن

کارگر شدن
کارگر آمدن. اثر کردن. رجوع به اثر کردن شود. تأثیر کردن. مؤثر گردیدن. رجوع به کارگر آمدن شود: اِکاحه، کارگر شدن شمشیر. (منتهی الارب) :
کنون کارگر شد که بیکار گشت
پدر پیش چشم پسر خوار گشت.
فردوسی.
چو ژوبین به رستم نشد کارگر
بینداخت رستم کمندش ز بر.
فردوسی.
تیر از زرّو سیم باید ساخت
تا شود کارگر بر این کنده.
سوزنی.
نهیب توهّم تنش را گداخت
نشد کارگر هر علاجی که ساخت.
نظامی.
از هرکرانه تیر دعا میکنم رها
شاید کزان میانه یکی کارگر شود.
حافظ
لغت نامه دهخدا