جدول جو
جدول جو

معنی سیاه چرده

سیاه چرده
کسی که چهره اش تیره رنگ باشد، سبزه، گندمگون
تصویری از سیاه چرده
تصویر سیاه چرده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سیاه چرده

سیاه چرده

سیاه چرده
سیاه رنگ باشد چه چرده به معنی رنگ و لون است. (برهان) (آنندراج). آنکه رنگش بسبزی زند. (شرفنامه). تار. اسمر. گندمگون. سیاه رنگ. (ناظم الاطباء) : محمد بن جریر رحمهاﷲ علیه گفت که سرخ و سفید بود و گروهی گویند سیاه چرده بود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
بساق پای چو کلک و سیاه چرده چو شلک
ورا نه مال و نه ملک و ورا نه خویش و تبار.
سوزنی.
ای پیک پی خجسته چه نامی فدیت لک
هرگز سیاه چرده ندیدم بدین نمک.
حافظ
لغت نامه دهخدا

سیه چرده

سیه چرده
سیاه چرده، برای مِثال آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست / چشم میگون لب خندان رخ خرّم با اوست (حافظ - ۱۳۴)
سیه چرده
فرهنگ فارسی عمید

سیه چرده

سیه چرده
سیه رنگ چه چرده به معنی رنگ و لون باشد. (برهان). سیاه رنگ. (ناظم الاطباء) :
قوی استخوانها و بینی بزرگ
سیه چرده گردی دلیر و سترگ.
فردوسی.
کی تواند سپیدچرده شدن
آنکه کرد ایزدش سیه چرده.
سنایی.
ز آفتاب وز مهتاب کرده جامۀ تو
به روز سرخ و سپید و بشب سیه چرده.
سوزنی.
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست.
حافظ.
رجوع به سیاه چرده شود
لغت نامه دهخدا

سیاه کردن

سیاه کردن
برنگ سیاه در آوردن، یا سیاه کردن روی. (چهره) صورت خود را به رنگ سیاه درآوردن، توضیح این کار در ماتم و سوگواری معمول بود
فرهنگ لغت هوشیار