عصب، زردپی، تاندون، هر یک از رشته های دراز سفید رنگ در بدن انسان و حیوان که از دماغ و نخاع خارج و در میان عضلات پراکنده شده و حس و حرکت به واسطۀ آن ها صورت می گیرد بخش زیرین بنا، به ویژه زیر دیوارها و ستون ها که خاک آن را برداشته و به جای آن مصالح بادوام تر ریخته اند، فونداسیون پای، پا، رد پا، نشان، اثر، بنیان، شالوده، پایه پی: دنبال، پس، عقب پی افشردن: پافشاری کردن، پایداری کردن پی افکندن: بنیاد نهادن، شالودۀ عمارتی را ریختن، بنیاد ساختمان گذاشتن، بنا کردن، تاسیس کردن، برای مثال پی افکندم از نظم کاخی بلند / که از باد و باران نیابد گزند (فردوسی۲ - ۱۲۸۵) پی برداشتن: دنبال کردن، از پی کسی رفتن، رد پای کسی را گرفتن برای یافتن او پی بردن: نشان و اثر چیزی را یافتن و آگاه شدن به آن، درک کردن، دریافتن، فهمیدن، برای مثال در بیابان هوا گم شدن آخر تا چند / ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم (حافظ - ۷۴۸) ، چنان کرد آفرینش را به آغاز / که پی بردن نداند کس بدان راز (نظامی۲ - ۱۰۰) پی بستن: پی بندی کردن، پایه نهادن، بنیاد نهادن، بنا کردن پی پر کردن: قوی شدن پاهای کره اسب، کره خر و کرۀ استر و توانا شدن برای بار بردن یا سواری دادن پی زدن: قدم زدن، گام برداشتن، رفتن پی غلط کردن: پی گم کردن، رد گم کردن، محو کردن اثر پایی یا اثر چیزی تا کسی به آن پی نبرد پی فشردن: پی افشردن، برای مثال نشاید در آن داوری پی فشرد / که دعوی نشاید در او پیش برد (نظامی۶ - ۱۰۹۸) پی کردن: تعقیب کردن، دنبال کردن، کاری را دنبال کردن، ادامه دادن پی کندن: کندن جای پی دیوار، گود کردن جای دیوار یا پایۀ ساختمان برای ریختن شفته پی کور کردن: پی گم کردن، رد پای کسی را گم کردن، رد و اثر چیزی را گم کردن پی گم کردن: رد پای کسی را گم کردن، رد و اثر چیزی را گم کردن پی نهادن: پا گذاشتن، قدم گذاشتن، بنا کردن در پی: درعقب، در دنبال، در پس در پی داشتن: به دنبال داشتن پی برکشیدن: کنایه از متوقف کردن، کنایه از سرپیچی کردن، بریدن رگ و پی پای انسان، اسب، استر یا شتر با شمشیر، پی کردن پی برگسلیدن: کنایه از متوقف کردن، کنایه از سرپیچی کردن، بریدن رگ و پی پای انسان، اسب، استر یا شتر با شمشیر، پی کردن پی بریدن: کنایه از متوقف کردن، کنایه از سرپیچی کردن، بریدن رگ و پی پای انسان، اسب، استر یا شتر با شمشیر، پی کردن پی زدن: کنایه از متوقف کردن، کنایه از سرپیچی کردن، بریدن رگ و پی پای انسان، اسب، استر یا شتر با شمشیر، پی کردن پی کردن: کنایه از متوقف کردن، کنایه از سرپیچی کردن، بریدن رگ و پی پای انسان، اسب، استر یا شتر با شمشیر عصب، زردپی، تاندون، هر یک از رشته های دراز سفید رنگ در بدن انسان و حیوان که از دِماغ و نخاع خارج و در میان عضلات پراکنده شده و حس و حرکت به واسطۀ آن ها صورت می گیرد بخش زیرین بنا، به ویژه زیر دیوارها و ستون ها که خاک آن را برداشته و به جای آن مصالح بادوام تر ریخته اند، فونداسیون پای، پا، رد پا، نشان، اثر، بنیان، شالوده، پایه پِیِ: دنبالِ، پسِ، عقبِ پِی افشردن: پافشاری کردن، پایداری کردن پِی افکندن: بنیاد نهادن، شالودۀ عمارتی را ریختن، بنیاد ساختمان گذاشتن، بنا کردن، تاسیس کردن، برای مِثال پی افکندم از نظم کاخی بلند / که از باد و باران نیابد گزند (فردوسی۲ - ۱۲۸۵) پِی برداشتن: دنبال کردن، از پی کسی رفتن، رد پای کسی را گرفتن برای یافتن او پِی بردن: نشان و اثر چیزی را یافتن و آگاه شدن به آن، درک کردن، دریافتن، فهمیدن، برای مِثال در بیابان هوا گم شدن آخر تا چند / ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم (حافظ - ۷۴۸) ، چنان کرد آفرینش را به آغاز / که پی بردن نداند کس بدان راز (نظامی۲ - ۱۰۰) پِی بستن: پی بندی کردن، پایه نهادن، بنیاد نهادن، بنا کردن پِی پُر کردن: قوی شدن پاهای کره اسب، کره خر و کرۀ استر و توانا شدن برای بار بردن یا سواری دادن پِی زدن: قدم زدن، گام برداشتن، رفتن پِی غلط کردن: پی گم کردن، رد گم کردن، محو کردن اثر پایی یا اثر چیزی تا کسی به آن پی نبرد پِی فشردن: پی افشردن، برای مِثال نشاید در آن داوری پی فشرد / که دعوی نشاید در او پیش برد (نظامی۶ - ۱۰۹۸) پِی کردن: تعقیب کردن، دنبال کردن، کاری را دنبال کردن، ادامه دادن پِی کندن: کندن جای پی دیوار، گود کردن جای دیوار یا پایۀ ساختمان برای ریختن شفته پِی کور کردن: پی گم کردن، رد پای کسی را گم کردن، رد و اثر چیزی را گم کردن پِی گم کردن: رد پای کسی را گم کردن، رد و اثر چیزی را گم کردن پِی نهادن: پا گذاشتن، قدم گذاشتن، بنا کردن در پیِ: درعقبِ، در دنبالِ، در پسِ در پی داشتن: به دنبال داشتن پِی برکشیدن: کنایه از متوقف کردن، کنایه از سرپیچی کردن، بریدن رگ و پی پای انسان، اسب، استر یا شتر با شمشیر، پی کردن پِی برگسلیدن: کنایه از متوقف کردن، کنایه از سرپیچی کردن، بریدن رگ و پی پای انسان، اسب، استر یا شتر با شمشیر، پی کردن پِی بریدن: کنایه از متوقف کردن، کنایه از سرپیچی کردن، بریدن رگ و پی پای انسان، اسب، استر یا شتر با شمشیر، پی کردن پِی زدن: کنایه از متوقف کردن، کنایه از سرپیچی کردن، بریدن رگ و پی پای انسان، اسب، استر یا شتر با شمشیر، پی کردن پِی کردن: کنایه از متوقف کردن، کنایه از سرپیچی کردن، بریدن رگ و پی پای انسان، اسب، استر یا شتر با شمشیر