جدول جو
جدول جو

معنی پای کوبان

پای کوبان
پاکوبان، رقص کنان، در حال پاکوفتن، پای کوبی
تصویری از پای کوبان
تصویر پای کوبان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پای کوبان

پای کوفتن

پای کوفتن
کوبیدن پا بر چیزی، رقصیدن، نزدیک شدن برفتن و مردن
پای کوفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پای چوبین

پای چوبین
پای که از چوب کنند لنگان را:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود.
مولوی.
چوبی که بازیگران بر پای خود بندند و بلند شوند وبه آن براه بروند. (تتمۀ برهان قاطع). چوبی که چوپانان برپای بندند تا قدمها فراخ بردارند
لغت نامه دهخدا

پای پوزان

پای پوزان
آواز مهیب، سهمناک، (برهان)، بانگ سهمناک
لغت نامه دهخدا

پای کوفتن

پای کوفتن
رقص. پای کوبیدن. پای بازی کردن. رقصیدن. رقاصی. زَفن: و سی زنند که هر روزی گرد این بت برآیندبا طبل و دف و پای کوفتن. (حدود العالم). به یکسال اندر، چندین بار بیشترین مردم این ناحیت آنجا شوند آب اَسته با نبیذ و رود و سرود و پای کوفتن. (حدود العالم). ندیمان و غلامانش پای کوفتند. (تاریخ بیهقی). تاجی از ورد بافته با گل سوری بیاراسته بر سر نهاد و پای کوفت. (تاریخ بیهقی).
، کنایه از نزدیک شدن برفتن و مردن. (برهان)
لغت نامه دهخدا

پای کوبیدن

پای کوبیدن
زدن کف پای بر زمین یا چیزی دیگر بسختی. رقص. پای بازی کردن. رقصیدن:
یکی چامه گوی و دگر چنگ زن
یکی پای کوبد شکن بر شکن.
فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1879).
آنکه گوید های و هوی و پای کوبد هرزمان
آن بحق دیوانگی باشد مخوان آنرا طرب.
ناصرخسرو.
بیندیش از آن خر که بر چوب منبر
همی پای کوبد به الحان قاری.
ناصرخسرو.
آن یکی برجهد چو بوزنگان
پای کوبد بنغمۀ طنبور.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پای کشان

پای کشان
در حال پای کشیدن، یا پای کشان رفتن، پای را کشیدن چون اشخاص فالج
پای کشان
فرهنگ لغت هوشیار

پای کشان

پای کشان
پاکشان، در حال پا کشیدن بر زمین، ویژگی آنکه آهسته و به کندی قدم بردارد
پای کشان
فرهنگ فارسی عمید