جدول جو
جدول جو

معنی همشهری

همشهری
هر یک از کسانی که با یکدیگر از یک شهر باشد
تصویری از همشهری
تصویر همشهری
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با همشهری

هم شهری

هم شهری
همشهر. مردمی که از یک شهر باشند یا در یک شهر زیست کنند:
... که همشهری من به بند اندر است
به زندان به بیم و گزند اندر است.
فردوسی.
اگر حقی به باب همشهریان خود هم بگزارم و خاندانی بدان بزرگی را پیداتر کنم باید از من فراستانند. (تاریخ بیهقی). همه را سلاح بستد و بازداشت تا به سپاه بومسلم پیوندند به خویشان و همشهریان. (مجمل التواریخ و القصص).
تو میهمان کعبه شده هفته ای و باز
همشهریان کعبه تو را میهمان شده.
خاقانی.
همه همشهریان خاقانی
با وی از کبر درنیامیزند.
خاقانی.
نگویم که دنیا نه ازبهر ماست
که همشهری ما و هم شهر ماست.
نظامی
لغت نامه دهخدا

مشهری

مشهری
شهرت یافتن. مشهور بودن:
نخل به جنبش آمده گر نه یهود شد چرا
پارۀ زرد بر کتف دوخت بدان مشهری.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 437)
لغت نامه دهخدا

خرمشهری

خرمشهری
منسوب به خرمشهر از مردم خرمشهر اهل خرمشهر محمره یی
خرمشهری
فرهنگ لغت هوشیار