دو یا چند کس که با هم در دو (دویدن) همراهی کنند: ... با کسان که کفاء ت ایشان ندارد خود را هم تگ و هم عنان سازد، رفیق راه همراه: ما و مجنون بره بادیه هم تگ (هم تگ) بودیم قدمی چند ز همراهی ما دور افتاد. (شریف)
رفیق و همراه. (برهان) : نام او هم تگ است با تقدیر گام او همره است با تیسیر. سنائی. چو مرکب گرم کرد ازپیش یاران برون افتاد از آن هم تگ سواران. نظامی. ، هم دو. هم سرعت. دارای شتاب برابر در دویدن: در فکرت اعمال هنر همدل اسرار بر ساحت میدان خرد هم تگ اوهام. مسعودسعد. که با شبدیز کس هم تگ نباشد جز این گلگون اگر بدرگ نباشد. نظامی. گوی برده زهم تگان طللش برده گوی از همه تنش کفلش. نظامی. چو مرکب گرم کرد از پیش یاران برون افتاد از آن هم تگ سواران. نظامی. کودکان چون نام بازی بشنوند جمله با خرگور هم تگ میشوند. مولوی
در دفتر خانه یوسف خان افشار می بود و شعرش بد نیست. این ابیات از اوست: دلی ز کوی تو ناآشنا نمی آید که صد جهان ستمش در قفا نمی آید. # الفت میان این دل و غمهای عشق او جایی رسیده است که من هیچکاره ام. # به آشنایی ِ بیگانه ای دلم گرم است که خویش را به من از ننگ آشنا نکند. (از مجمعالخواص صادقی کتابدار ص 242 از ترجمه فارسی). همتی از شعرای دورۀ شاه عباس صفوی است