جدول جو
جدول جو
Ads

معنی هم

تصویری از هم
تصویر هم
هم
یکدیگر، همکاری، پسوند متصل به واژه به معنای مشارکت مثلاً همسایه، هم نشین، همخواب، همکار، همراه، همدست، هماورد، همدم، همزاد، همسر، هم گروه، هم نفس، هم سفر، همدرس، هم عنان، هم صورت، هم سیرت
هر دو، همه مثلاً هم این، هم آن، نیز مثلاً او هم آمد
به هم: با هم، همراه یکدیگر
به هم آمدن: کنایه از به هم پیوستن دو چیز، سربه هم آوردن
به هم آمیختن: درهم کردن، مخلوط کردن، مخلوط شدن
به هم آوردن: به هم رساندن، به هم بستن، فراهم آوردن
به هم برآمدن: تنگدل شدن، اندوهگین شدن، خشمناک شدن
به هم افتادن: کنایه از گلاویز شدن دو یا چند تن، با هم گفتگو و نزاع کردن
به هم پیوستن: به هم متصل شدن، به هم رسیدن، چسبیدن دو چیز به یکدیگر
به هم خوردن: برخورد کردن دو چیز یا دو کس به یکدیگر، کنایه از منحل شدن و از میان رفتن حزب، جمعیت یا دستگاه، کنایه از آشفته شدن و مشوش گشتن
به هم درشدن: آمیخته و درهم شدن، مخلوط شدن
به هم رسانیدن: چیزی را به چیز دیگر یا کسی را به کس دیگر رساندن، به دست آوردن، گرد کردن، فراهم آوردن
به هم رسیدن: رسیدن به یکدیگر، به هم پیوستن دو چیز یا دو کس، به وجود آمدن، پیدا شدن
به هم زدن: خراب کردن، باطل کردن، مخلوط کردن، زیر و رو کردن، آشفته کردن
برهم زدن: خراب کردن، باطل کردن، مخلوط کردن، زیر و رو کردن، آشفته کردن، به هم زدن
فرهنگ فارسی عمید