جدول جو
جدول جو

معنی گرد انگیختن

گرد انگیختن
گرد و خاک برپا کردن به سبب حرکت تند و شدید، گرد و غبار بر هوا کردن
تصویری از گرد انگیختن
تصویر گرد انگیختن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گرد انگیختن

گرد انگیختن

گرد انگیختن
گرد بر هوا افشاندن در اثر حرکت تند وسریع. گرد کردن. اهباء. اغبار. (تاج المصادر بیهقی) ، مجازاً کاری انجام دادن:
آهی کن و از جای بجه گرد برانگیز
کخ کخ کن و برگرد و بدربر پس ایزار.
حقیقی صوفی.
، مجازاً به معنی حمله بردن. پیکار کردن:
دین پرور اعداشکن
روزی ده و دشمن شکن
چون شیر ایزد بوالحسن
در روز گردانگیختن.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 550)
لغت نامه دهخدا

گردانگیختن

گردانگیختن
کرد بر هوا افشاندن بسبب حرکت سریع گرد کردن، کاری انجام دادن: آ هی کن و از جای بجه گرد برانگیز کخ کخ کن و برگرد و بدربرتن ایزار. (حقیقی صوفی)، حمله بردن پیکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار

گرد برانگیختن

گرد برانگیختن
گرد و خاک بر پا کردن به سبب حرکت تند و شدید، گرد و غبار بر هوا کردن، گرد انگیختن
گرد برانگیختن
فرهنگ فارسی عمید

گرد برانگیختن

گرد برانگیختن
غبار انگیختن گرد و خاک بلند کردن: برانگیختم گرد هیجا چو دود چو دولت نباشد تهور چه سود ک (بوستان)، نیست و نابود کردن: تو با شاه چین جوی ننگ و نبرد زکشور خدایان بر انگیز گرد
فرهنگ لغت هوشیار

دود انگیختن

دود انگیختن
دود برآوردن، سوزانیدن و افروختن. (ناظم الاطباء).
- دود انگیختن از جان کسی، وی را دچار پریشانی و تیرگی خاطر و آزردگی ساختن:
آه خاقانی شنو با زلف دودافکن بگوی
کاین چه دودست آخر از جان فلان انگیخته.
خاقانی.
رجوع به دود برانگیختن شود، تاراج کردن و ویران نمودن و پایمال کردن، از بیخ برکندن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

گرد برانگیختن

گرد برانگیختن
غبار برآوردن. گرد پراکندن. اغبار. (منتهی الارب). ایقاظ. (تاج المصادر بیهقی). اعتکاب. (منتهی الارب) :
برانگیختم گرد هیجا چو دود
چو دولت نباشدتهور چه سود.
سعدی (بوستان).
، نیست و نابود کردن. دمار از روزگار کسی برآوردن:
تو با شاه چین جوی ننگ و نبرد
ز کشورخدایان برانگیز گرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

زر انگیختن

زر انگیختن
عبارت از برتافتن زر یا کاشتن، چنانکه دانه را می کارند به امید خوشه. (آنندراج). زر پاشاندن. بخشیدن زر:
فروماند مرد از زر انگیختن
وز آن یک درم درصد آمیختن.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا