آنکه زلف و موی سیاه و مشکین دارد. غالیه زلف. سیه موی: بناز گفتمش ای ماهروی غالیه موی که ماه روشنی از روی تو ستاند وام. فرخی. هوای صحبت آن ماهروی غالیه موی نه من ز رنج کشیدن چنین شدم لاغر. فرخی. هوای خدمت آن خواجۀ بزرگ نسب جواب دادم کای ماهروی غالیه موی. فرخی. دست برزن به زنخدان بت غالیه موی که بودچاه زنخدانش ترا غالیه دان. فرخی. جام صهبا گیر از دست بت غالیه موی دست تو خوب نباشد که بصهبا نشود. منوچهری. و رجوع به غالیه زلف و غالیه جعد و غالیه زلفین شود
آنکه غالیه بساید، غالیه ساینده، برای مِثال باد صبح از نسیم نافه گشای / بر سواد بنفشه غالیه سای (نظامی۴ - ۷۱۳)، کنایه از خوش بو، معطر، برای مِثال مگر تو شانه زدی زلف عنبر افشان را / که باد غالیه سای است و خاک عنبربوست (حافظ - ۱۳۰)