از نو. مجدداً. تازه به تازه. (ناظم الاطباء). به تکرار. پیاپی. متوالیاً: ز لشکر برِ پهلوان پیشرو به مژده بیاید همی نوبه نو. فردوسی. پدید آمد این گنبد تیزرو شگفتی نمایندۀ نوبه نو. فردوسی. جهان بُد به آرام زآن شادکام ز یزدان بدو نوبه نو بُد پیام. فردوسی. هر کس رهی دگرْت نمودند نوبه نو از یکدگر بتر به سیاهی و مظلمی. ناصرخسرو. جهان را نوبه نو چند آزمائی همان است او که دیدستیش صد بار. ناصرخسرو. نوبه نو شیفته گردم چو به من نوبه نوپیک خیالش برسد. خاقانی. هست این زمین را نوبه نو کاس کریمان آرزو یک جرعه کن در کار او آخر چه نقصان آیدت ؟ خاقانی. اشترانش ز مرز بیگانه می کشیدند نوبه نو دانه. نظامی. کجا آن نوبه نو مجلس نهادن بهشت عاشقان را در گشادن. نظامی. شهنشه باز فرمودش که چونی که بادت نوبه نو عیشی فزونی. نظامی
من و او تنها. او و من تنها بی سومی. که تنها دو نفر با هم باشند. خلوت دونفری. (از یادداشت مؤلف). مقابله از دو کس به نوعی که ثالثی درآن نباشد. (آنندراج). دو تا با هم بدون سیوم. (ناظم الاطباء) : امیر مرا بخواند و خالی کرد دوبدو و گفت: این چه بود که ما کردیم. (تاریخ بیهقی). با دوست خلوت کن دوبدو آنچه گفته ایم یک یک بگوی و پاسخ آن را به ما رسان. خاقانی. دو بدو با حریف جان بنشین یک به یک عذر آسمان برگیر. خاقانی. گه قمار به آن مه چوروبرو باشم جز این مراد ندارم که دوبدو باشم. سیفی (از آنندراج). ، که دوتن دوتن یا دوتادوتا قرار گرفته باشند: صف دوبدو. ردیف دوبدو. (یادداشت مؤلف). دوتادوتا. (ناظم الاطباء) ، کنایه از عاشق و معشوق باشد که در آن سوم نگنجد. (آنندراج)