جدول جو
جدول جو

معنی خوان پایه

خوان پایه
سفره، میز غذاخوری، دستار خوان، دستمال سفره
تصویری از خوان پایه
تصویر خوان پایه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خوان پایه

خوان پایه

خوان پایه
دستار خوان را گویند. (برهان قاطع) ، سفرۀ دراز. (ناظم الاطباء). سفره، زله. نواله:
پشت دست از ستم چرخ بدندان خوردم
که ز خوان پایۀ غم قوت دگر می نرسد.
خاقانی.
عیسی از چرخ فرودآید و ادریس ز خلد
کاین دو را زله ز خوان پایۀطه بینند.
خاقانی.
پیش خوانپایۀ سلیمانی
سخن سور گرم تازه فرست.
خاقانی.
رجوع به خوان شود
لغت نامه دهخدا

گران پایه

گران پایه
بلندمرتبه، عالی رتبه، عالی مقام، برای مِثال ازایشان هر آن کس که پرمایه بود / به گنج و به مردی گران پایه بود (فردوسی - ۷/۱۳۳)
گران پایه
فرهنگ فارسی عمید

گران پایه

گران پایه
عالب قدر بلند پایه بلند مرتبه: از ایشان هران کس که پرمایه بود بنگج و بمردی گران پایه بود
فرهنگ لغت هوشیار

گران پایه

گران پایه
گران قدر. بلندمرتبه. عالی مقام:
نشسته به در بر گران پایگان
به پرده درون جای پرمایگان.
فردوسی.
از ایشان هر آن کس که پرمایه بود
به گنج و به مردی گران پایه بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

گران پایه

گران پایه
بلندپایه، بلندمرتبه، عالی رتبه، عالی شان، عالی قدر، گرانمایه
متضاد: بی مقدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد