جدول جو
جدول جو

معنی تازه چرخ

تازه چرخ
کسی که تازه به شغل و مقامی رسیده، تازه کار
تصویری از تازه چرخ
تصویر تازه چرخ
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با تازه چرخ

تازه چرخ

تازه چرخ
کسی که تازه برتبۀ عالی رسیده. (فرهنگ نظام). ناآزموده. تازه کار: این تازه چرخها که امروز روی کارند.... جوانان تازه چرخ
لغت نامه دهخدا

تازه رخ

تازه رخ
روی گشاده. خوشرو. گشاده رو. تازه رخسار. تازه روی. خوشروی:
در باغ بگشاد پالیزبان
بفرمان آن تازه رخ میزبان.
فردوسی.
بدو گفت بهرام تیره شبان
که یابد چنین تازه رخ میزبان ؟
فردوسی.
کُه کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
منوچهری.
ما سیکی خوار نیک، تازه رخ و صلحجوی
تو سیکی خوار بد، جنگ کن و ترشروی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

تازه چهر

تازه چهر
خندان. شاد. بشاش. خوشرو:
ایا، آز را داده گردن بمهر
دوان هر زمان پیش او تازه چهر.
اسدی.
بتو دادمش باش از او تازه چهر
گرامی و گستاخ دارش بمهر.
اسدی
لغت نامه دهخدا

تازه برگ

تازه برگ
تر. خرم. پرطراوت. جوان:
بسان درختی بود تازه برگ
دل از کین شاهان نترسد ز مرگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا