جدول جو
جدول جو

معنی بینی زدن

بینی زدن
کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، بینی کردن
تصویری از بینی زدن
تصویر بینی زدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بینی زدن

بینی زدن

بینی زدن
انکار کردن. (بهار عجم). کنایه از انکار کردن. (آنندراج). مرداف چانه زدن:
ور اشارتهاش را بینی زنی
مرد پنداری و چون بینی، زنی.
مولوی
لغت نامه دهخدا

بانگ زدن

بانگ زدن
فریاد زدن آواز بلند بر آوردن، باز داشتن چیزی نگاهداشتن، یا بانگ زدن بر کسی. راندن وی دور کردن او از پیش
فرهنگ لغت هوشیار

پینه زدن

پینه زدن
وصله کردن رقعه دوختن (کفش و غیره) : دلق صد رنگ نماید بنظر مردم را بسکه عشاق تو بر جامهء... پینه زنند. (علی خراسانی) -2 سخت شدن پوست کف دست و پا و زانو و غیره بر اثر کار و رفتن پینه بستن، گود کردن مجرای قنات در صورتیکه قنات خشک شود. پس از گمانه زدن قنات در صورتیکه به آب نرسد مجرای قنات را گودتر کنند
فرهنگ لغت هوشیار

بینی کردن

بینی کردن
کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، برای مِثال هرکسی کاو از حسد بینی کُند / خویش را بی گوش و بی بینی، کُند (مولوی - ۵۲)، بینی زدن
بینی کردن
فرهنگ فارسی عمید

سیلی زدن

سیلی زدن
ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چَک زَدَن، توگوشی زَدَن، کِشیده زَدَن، لَت زَدَن، تَپانچِه زَدَن، کاز زَدَن، سَرچَنگ زَدَن، صَفعِه زَدَن، صَفع
سیلی زدن
فرهنگ فارسی عمید