یک سراسر یک سراسر یکسر. (آنندراج) : آن جوهرم که می شکنند از براش سر باور کنی اگر ببری یک سراسرم. باقر کاشی (از آنندراج). ، یکسر. از یک جانب. یکسو: وسعت ملک جنون هم یک سراسر بیش نیست منتهای منزل چاک گریبان دامن است. مخلص کاشی (از آنندراج). و رجوع به یکسر شود لغت نامه دهخدا
یک راست یک راست مستقیم، یک سر، بدون تمایل به چپ و راست بدون درنگ بی تامل بدون تمایل بچپ وراست: یکراست بشهررفت فرهنگ لغت هوشیار
یک راست یک راست مستقیم. مستقیماً. یک سر. بدون تمایل به چپ و راست. (یادداشت مؤلف) : یک راست به طرف او رفت، بی تأمل. بی تردید لغت نامه دهخدا
یک قرار یک قرار مرادف یک پهلو. (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک وضع. یک اندازه. یکسان. رجوع به یک پهلو شود لغت نامه دهخدا