جدول جو
جدول جو

معنی نعره زدن

نعره زدن
فریاد زدن، فریاد و فغان کردن به بانگ بلند
تصویری از نعره زدن
تصویر نعره زدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با نعره زدن

نعره زدن

نعره زدن
داد کشیدن فریاد زدن فریاد و فغان کردن ببانگ بلند: دور مرو سفر مجو پیش توست ماه تو نعره مزن که زیر لب می شنود ز تو دعا. (دیوان کبیر. 35: 1)
فرهنگ لغت هوشیار

نعره زدن

نعره زدن
بانگ زدن. فریاد زدن. به بانگ بلند خطاب کردن:
یکی نعره زد گیو در کارزار
به افراسیاب آن شه نامدار.
فردوسی.
یکی نعره زد گیو و گفت ای سران
بکوشید در رزم بدگوهران.
فردوسی.
همی رفت گشتاسب تا پیش کوه
یکی نعره زد کاژدها شد ستوه.
فردوسی.
ور بدین یک سخن مرا بزند
گوش او کر کنم به نعره زدن.
فرخی.
از قلعه بوقها بدمیدند و نعره زدند. (تاریخ بیهقی 239).
که هر ساعت آن شیر جستی ز جای
زدی نعره آنگه نشستی ز پای.
اسدی.
چون از سراپردۀ خاقان برآید ایشان از چهار گوشه نعره زنند. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 80).
چو بر درگه رسید آن عاشق مست
همی زد نعره چون شیران سرمست.
نظامی.
زد نعره ای آنچنان شغبناک
کافتاد هزاهزی در افلاک.
نظامی.
نعره ای زد چو طفل زهره شکاف
یا زنی طفلش اوفتاده ز ناف.
نظامی.
نعره می زد خلق را کای مردمان
اندر آتش بنگرید این بوستان.
مولوی.
نعره ای زد سخت اندر حال زن
گفت واعظبر دلش زد، گفت من.
مولوی.
شوریده ای همراه ما بود نعره ای بزد و راه بیابان در پیش گرفت. (گلستان سعدی).
گر خسته دلی نعره زند بر سر کوئی
عیبش نتوان گفت که بی خویشتن است آن.
سعدی.
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
تا یاد تو افتادم از یاد برفت آنها.
سعدی.
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحبنظری پیدا شد.
اقبال لاهوری.
- نعرۀ چیزی زدن، ازآن دم زدن. بدان با بانگ بلند ابراز شوق و پیوستگی کردن. دم از چیزی زدن بی پروا:
عاشقانت نعرۀ الفقر فخری می زنند.
خواجه عبداﷲ انصاری.
گر بزنی به خنجرم کز غم دوست توبه کن
نعرۀ شوق می زنم تارمقی است بر تنم.
سعدی.
مست شراب صمدی بایزید
آنکه زدی نعرۀ هل من مزید.
خواجو.
، نعره برآوردن. گریستن به آواز و بانگ بسیار بلند. (ناظم الاطباء). رجوع به شواهد بالا شود
لغت نامه دهخدا

نمره زدن

نمره زدن
نمره گذاری کردن. روی چیزی نمره گذاشتن. ترتیب تقدم و تأخر افراد یک مجموعه را مشخص کردن
لغت نامه دهخدا

نعره زن

نعره زن
فریاد زن آنکه ببانگ بلند فریاد زند، جمع نعره زنان
نعره زن
فرهنگ لغت هوشیار

تنوره زدن

تنوره زدن
در حال چرخیدن بهوا پریدن: (دیوان تنوره میکشند و به آسمان میروند)
تنوره زدن
فرهنگ لغت هوشیار

شعله زدن

شعله زدن
زبانه زدن، افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، گُر کِشیدَن، تَلَهُّب، اِضطِرام، اِشتِعال، تَوَقُّد، ضِرام، اِلتِهاب، گُر زَدَن
شعله زدن
فرهنگ فارسی عمید