جدول جو
جدول جو

معنی گمراه شدن

گمراه شدن
راه خود را گم کردن
کنایه از از راه راست منحرف شدن
تصویری از گمراه شدن
تصویر گمراه شدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گمراه شدن

گمراه شدن

گمراه شدن
راه خود را گم کردن، از طریقه صواب منحرف گردیدن، از دین حق عدول کردن
فرهنگ لغت هوشیار

گمراه شدن

گمراه شدن
خَسار. خَسر. خُسران. خَساره. (منتهی الارب). ضَلاله. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). خُسر. خَسَر. (تاج المصادر) (دهار). غَوایت. غَی. (ترجمان القرآن ترتیب دادۀ عادل بن علی). سرگردان شدن. بیراه شدن. آواره شدن. سرگشته شدن:
جمله عالم زین سبب گمراه شد
کم کسی ز ابدال حق آگاه شد.
مولوی.
و رجوع به گمراه شود
لغت نامه دهخدا

همراه شدن

همراه شدن
هم سفرشدن، شرکت کردن اتفاق کردن: بر خوان شیران یک شبی بوزینه ای همراه شد استیزه رو گرنیستی او را کجا شیراز کجا. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار

همراه شدن

همراه شدن
متفق شدن. همرای شدن:
شیر با خرگوش چون همراه شد
پرغضب پرکینه و بدخواه شد.
مولوی.
، قرین شدن. گرفتار چیزی شدن، چون رنج و درد:
ز کهرم چو لهراسب آگاه شد
غمی گشت و با رنج همراه شد.
فردوسی.
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد.
مولوی
لغت نامه دهخدا

گمره شدن

گمره شدن
بیراه شدن. سرگشته و آواره شدن. بی خانمان شدن:
نکوتر نگر تا کجا میروی
که گمره شد آن کو نکو ننگریست.
ناصرخسرو.
بت سیمین تن سنگین دل من
به تو گمره شده مسکین دل من.
نظامی.
چون بترساند تو را آگه شوی
ور نترساند ترا گمره شوی.
مولوی
لغت نامه دهخدا

گذاره شدن

گذاره شدن
گذشتن عبور کردن: این ترکمانان که از خودشان برفتند دیگر روی زهره ندارند که از جیحون گذاره شوند. یا گذاره شدن تیر. گذشتن تیر از موضعی: بزد بر میان درخت سهی گذاره شد آن تیر شاهنشهی
فرهنگ لغت هوشیار

گمراه کردن

گمراه کردن
کسی را از راه خویش منحرف ساختن اضلال، از طریقه صواب منحرف گردانیدن اغواء، از دین حق منحرف ساختن اضلال
فرهنگ لغت هوشیار