جدول جو
جدول جو

معنی شکسته حال

شکسته حال
پریشان حال، بدحال، بی نوا، تنگ دست، بدبخت
تصویری از شکسته حال
تصویر شکسته حال
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شکسته حال

شکسته حال

شکسته حال
بینوا. تهیدست. پریشان. تنگدست. (ناظم الاطباء). محتاج. مفلوک. بیچاره. (آنندراج). حطیم. (منتهی الارب) :
پیمان شکن هرآینه گردد شکسته حال
ان العهود عند ملیک النهی ذِمَم.
حافظ
لغت نامه دهخدا

شکسته بال

شکسته بال
پرنده ای که بالش شکسته باشد، کنایه از ضعیف، ناتوان، کنایه از ملول، آزرده
شکسته بال
فرهنگ فارسی عمید

شکسته حالی

شکسته حالی
بینوایی. تهیدستی. پریشانی. (ناظم الاطباء). رجوع به شکسته حال شود
لغت نامه دهخدا

شکسته بال

شکسته بال
مرغی که بال وی شکسته باشد. (ناظم الاطباء). شکسته بازو. شکسته پر:
کآن مرغ شکسته بال چونست
کارش چه رسید و حال چونست.
نظامی.
شکسته بال تر از من میان مرغان نیست
دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است.
حالتی.
شکسته بالم و صیاد هم پرم بسته
شکسته بستۀ من خوش نموده در نظرش.
کلیم (از آنندراج).
رجوع به شکسته بازو و شکسته پر شود، پریشان خاطر و ملول و با ملالت. (ناظم الاطباء). کنایه ازفروتن و ناتوان و شکست خورده. (یادداشت مؤلف). رنج دیده. سختی دیده. که به رنج و سختی اندر باشد:
چرخا چه خواهی از من عور برهنه پای
دهرا چه جویی از من زار شکسته بال.
؟
- امثال:
احوال دل شکسته بالان دانی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

شیفته حال

شیفته حال
پریشان حال و شوریده و سرگردان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

شکسته وار

شکسته وار
مریض. ضعیف. ناتوان. رنجور. بیمارگونه. (از یادداشت مؤلف) :
گرم به گوشۀ چشمی شکسته وار ببینی
فلک شوم به بزرگی و مشتری به سعادت.
(ترجمه محاسن اصفهان ص 143).
شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف توام نشانی داد.
حافظ
لغت نامه دهخدا

شکسته بالی

شکسته بالی
حالت و صفت شکسته بال. بال و پر شکسته داشتن. کنایه از فروتنی و ناتوانی و عجز نمودن. (از یادداشت مؤلف) :
مجنون ز سر شکسته بالی
در پای زن اوفتاد حالی.
نظامی.
رجوع به شکسته بال شود
لغت نامه دهخدا