جدول جو
جدول جو

معنی سواد داشتن

سواد داشتن
باسواد بودن، توانایی خواندن و نوشتن داشتن
تصویری از سواد داشتن
تصویر سواد داشتن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سواد داشتن

سواد داشتن

سواد داشتن
ملکۀ خواندن و نوشتن داشتن و با علم بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

سودا داشتن

سودا داشتن
اندیشه و خیال کسی یاچیزی را داشتن. خواستار و خواهان بودن:
هرکه سودای تو دارد چه غم از سود و زیانش
نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش.
سعدی.
جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت
تو من خام طمع بین که چه سودا دارم.
سعدی.
طالب وصل تو چون مفلس و اندیشۀ گنج
حاصل آن است که سودای محالی دارد.
سعدی.
، ارتباط و سروکار و معامله داشتن:
نه کنون ربط به آن زلف چلیپا دارم
من به این سلسله عمری است که سودا دارم.
مخلص کاشی (از آنندراج).
، راست آمدن سودا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

سود داشتن

سود داشتن
سودمندبودن، مفید بودن
متضاد: مضر بودن، پربهره بودن، سودآور بودن، استفاده کردن، سود بردن
متضاد: زیان کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

آباد داشتن

آباد داشتن
معمور کردن دایر کردن بر پا داشتن مقابل ویران کردن خراب کردن، زراعت کردن کاشتن، پر کردن ممتلی کردن، بسامان کردن منظم ساختن، مرفه کردن در رفاه داشتن، یا آباد کردن لشکر (سپاه) ساز و برگ و مواجب دادن بلشکریان
فرهنگ لغت هوشیار