جدول جو
جدول جو

معنی دهمشت

دهمشت
غار، درختی بزرگ و تناور با گل های ریز و سفید و برگ های درشت و دراز شبیه برگ بید و طعم تلخ و خوش بو که در شام و برخی کشورهای دیگر می روید و می گویند تا هزار سال عمر می کند، میوۀ این گیاه به اندازۀ فندق با پوست نازک و سیاه رنگ و مغز چرب و خوش بو و زرد رنگ است و پس از کهنه شدن سرخ تیره می شود، برگ و پوست و میوۀ آن در طب به کار می رود، دهم، برگ بو، دهمست
تصویری از دهمشت
تصویر دهمشت
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دهمشت

دهمشت

دهمشت
دهمست. آن را درخت غار نیز خوانند. در هر باغی که آن درخت بود هر آفت که در آن باغ باشد بر آن درخت جمع شود و دیگر درختها سالم ماند. (نزهه القلوب). دهمست. درخت غار. (ناظم الاطباء). و رجوع به دهمست و آنندراج شود
لغت نامه دهخدا

دهمست

دهمست
غار، درختی بزرگ و تناور با گل های ریز و سفید و برگ های درشت و دراز شبیه برگ بید و طعم تلخ و خوش بو که در شام و برخی کشورهای دیگر می روید و می گویند تا هزار سال عمر می کند، میوۀ این گیاه به اندازۀ فندق با پوست نازک و سیاه رنگ و مغز چرب و خوش بو و زرد رنگ است و پس از کهنه شدن سرخ تیره می شود، برگ و پوست و میوۀ آن در طب به کار می رود، دَهم، بَرگِ بو، دَهمَشت
دهمست
فرهنگ فارسی عمید

درمشت

درمشت
مُرَکَّب اَز: در + مشت، ترجمه ضبط است. (آنندراج)، در تحت تصرف. در دست. در ید اقتدار. (ناظم الاطباء)،
- درمشت کردن، ضبط کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

دهمست

دهمست
درخت غار. دهمشت. (ناظم الاطباء). برگ بو. غار. شجرالغار. (یادداشت مؤلف). درخت غار است چنین می گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). درختی است که چون بسوزند از او بوی خوش آید و عرب او را غار گوید و به رومی اذقویندیس اذفویندوس و اذفیوس و به سریانی نبات ده سدا گویند و آن در بهار و زمستان سبز باشد و معنی آن به پارسی این است که ای مرد برخیز. (از تذکرۀ صیدنۀ ابوریحان بیرونی). اسم فارسی غار است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (اختیارات بدیعی). نام درختی است که به عربی غار گویند و چون بسوزانند بوی خوش دهد و در بهار و زمستان سبز باشد و معنی ترکیبی آن ده نفر مست باشد و عربان سکران خوانند. (از برهان). حب الغار است واین دارو را نیز الدهمست گویند روغن او ماندگی ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). میوۀ درخت عظیمی است که یکهزار سال باقی می ماند و در نزد اهالی یونان بس محترم است و شاخۀ آن را غالباً در دست می دارند و آن بیشتردر شامات می روید. چوب آن سخت و برگ آن نرمتر از برگ بید است میوۀ آن به پارسی ده مشت و به یونانی ذاقنی است. خود درخت را به یونانی سقلیموس و به شامی زندو به فرنگی لاورس و به فارسی باهشتان و به عربی غار خوانند. (از انجمن آرا و آنندراج در مادۀ دهمشت)
لغت نامه دهخدا

دهدشت

دهدشت
دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در41هزارگزی شمال خاوری بهبهان دارای 105 تن سکنه است. آب آن از چاه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ بویراحمدی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). در قدیم این ناحیه را بلادشاپور می گفتند و چون الوار کوه کهکیلویه توابع بلاد شاپور را باقی گذاشتند اکنون آنجا را ناحیۀ دهدشت گویند. میانۀ شمال و مشرق شهر بهبهان است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

دهشت

دهشت
بَخشِش، عَطا، کَرَم، دَهِش، بخشیدن چیزی به کسی، داشَن، مِنحَت، جود، داشاد، جَدوا، داشات، بَغیاز، صَفَد، داد و دَهِش، فَغیاز، بَرمَغاز، عَطیِّه، بَذل، سَماحَت، اِحسان، اِعطا، عِتق
دهشت
فرهنگ فارسی عمید