جدول جو
جدول جو

معنی چین برداشتن

چین برداشتن
به وجود آمدن تا و شکن در چیزی، چین افتادن
تصویری از چین برداشتن
تصویر چین برداشتن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چین برداشتن

چین برداشتن

چین برداشتن
چین پیدا کردن. چروک برداشتن. کیس خوردن. شکنج و نورد پیدا کردن. شکن گرفتن
لغت نامه دهخدا

پیچ برداشتن

پیچ برداشتن
تاب خوردن تاب دیدن خمیدن: (پای من پیچ برداشت)
پیچ برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار

غیه برداشتن

غیه برداشتن
بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
غیه برداشتن
فرهنگ فارسی عمید

چشم برداشتن

چشم برداشتن
صرف نظر کردن
ترک نظاره کردن، نگاه نکردن به کسی یا چیزی
چشم برداشتن
فرهنگ فارسی عمید

چشم برداشتن

چشم برداشتن
دل برداشتن و ترک کردن. (ناظم الاطباء). از کسی یا چیزی صرف نظر کردن.
- چشم برداشتن از چیزی، کنایه از ترک نظاره کردن. (آنندراج) :
چشم برداشتن از روی عزیزان صعب است
ورنه بیرون شدن از ملک جهان این همه نیست.
خواجه یوسف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

ایز برداشتن

ایز برداشتن
از اثر پاها بر زمین دنبال کسی بقصد یافتن او رفتن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

خیز برداشتن

خیز برداشتن
بقصد دور جستن خود را گرد کردن چنانکه شیر و ببر و غیره. دور جستن چنانکه شیر برای شکاری بقصد جایی، جستن از جائی بجائی دور. جستن مسافتی دور را، قصد جستن یا جستن. (یادداشت مؤلف) ، ورم کردن. آماس کردن. باد آوردن. آماسیدن. آماس پدید کردن. چنانکه گویند پشت دستش خیز برداشته یعنی پشت دستش بادآورده
لغت نامه دهخدا