جدول جو
جدول جو

معنی پنهان گشتن

پنهان گشتن
نهان گشتن، نهفته شدن، مخفی شدن، پنهان شدن
تصویری از پنهان گشتن
تصویر پنهان گشتن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پنهان گشتن

پنهان گشتن

پنهان گشتن
روی در کشیدن پوشیده شدن، مخفی شدن، غایب گشتن استخفا خفاء استتار غروب. یا پنهان شدن، بامدادین. غایبی بامدادین غروب صباحی مقابل طلوع صباحی و مسائی پدید آمدن بامدادین (التفهیم)
فرهنگ لغت هوشیار

پنهان گشتن

پنهان گشتن
نهان شدن. مستور، مخفی، پوشیده گردیدن. تغریب. (منتهی الارب) :
گر از چشم سرت گشته ست پنهان
بچشم عقل در هست او مُشهَّر.
ناصرخسرو.
رویش اندر میان ریش تو گفتی
پنهان گشته است زیر جغبت کفتار.
نجمی.
و رجوع به پنهان گردیدن و پنهان شدن شود
لغت نامه دهخدا

پنهان داشتن

پنهان داشتن
پوشیدن نهفتن نهان کردن پنهان ساختن پنهان داشتن راز کردن اسرار اخفاء کنم کتمان. یا رو پنهان کردن، خود را از داین یا محصل و مامور دیوانی و امثال آن نهفتن، یا روی در پرده تراب پنهان کردن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیچان گشتن

پیچان گشتن
باپیچ و خم شدنپیچنده گشتن: اقلعط الشعر اقلمطاطا پیچان گشت موی، مضطرب شدن بی آرام گشتن مشوش شدن از غمی یا دردی: پر از درد شد شه ز تیماراو دلش گشت پیچان ز کرداراو... (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار

پنهان داشتن

پنهان داشتن
پوشیده داشتن. مستور داشتن. اخفاء. تزکین. اکتتام. (منتهی الارب). الطاط. (منتهی الارب). تخبئه. تخبیه. (تاج المصادر بیهقی). کتم. کتمان. مکاتمه. استخفاء. اسرار. اهماج: این حدیث را پنهان دار و با کسی مگوی که سخت بد بود. (تاریخ بیهقی ص 685). فضل را هر چند که پنهان دارند آخرآشکار شود چون بوی مشک. (تاریخ بیهقی). این خبر را پنهان داشته و آشکار نکردند. (تاریخ بیهقی ص 288).
راز پنهان نداشت هیچ نسیب
در غم و علت از حبیب و طبیب.
سنائی.
بیار آن ماه را یکشب در این برج
که پنهان دارمش چون لعل در درج.
نظامی.
سخنی دارم و آن از تو ندارم پنهان
ز آنکه هرگز نکند سوخته پنهان آتش.
اثیر اومانی
لغت نامه دهخدا

پیچان گشتن

پیچان گشتن
پیچان شدن. پیچان گردیدن. با پیچ و خم شدن. پیچنده گشتن: اقلعط الشعر اقلعطاطاً، پیچان گشت موی. (منتهی الارب).
- پیچان گشتن از غمی (تشویشی یا رنجی) ، بی آرام و پرتشویش گردیدن دل بدرد آمدن از اندوهی:
چو بشنید بهرام گفتار اوی
دلش گشت پیچان ز کردار اوی.
فردوسی.
چو ازکار رومی بپرداخت شاه
دلش گشت پیچان ز بهر سپاه.
فردوسی.
پر از درد شد شه ز تیمار او
دلش گشت پیچان ز کردار او.
فردوسی.
چو ویس از درد دل نالید بسیار
ز بس تیمار پیچان گشت چون مار.
فخرالدین اسعد (ویس ورامین)
لغت نامه دهخدا