جدول جو
جدول جو

معنی پسند کردن

پسند کردن
پسندیدن، انتخاب کردن، گزینش کردن، برگزیدن
تصویری از پسند کردن
تصویر پسند کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پسند کردن

پسند کردن

پسند کردن
پسندیدن. قبول کردن:
ازو هرچه یابی به دل کن پسند
گر ایدون که جان را نخواهی گزند.
فردوسی.
مکن دلت را بیشتر زین نژند
تو داد جهان آفرین کن پسند.
فردوسی.
بر این کار باشم ترا یارمند
ز دیوان کنم هرچه باید پسند.
فردوسی.
بدین بخششت کرد باید پسند
مکن جانت نسپاس و دل را نژند.
فردوسی.
نکردی پسند ایچکس را بهوش
همی داشتی راز این روز گوش.
اسدی (گرشاسب نامه نسخۀ کتاب خانه مؤلف ص 17).
، گزیدن، اکتفا.
- پسند کردن بر، ترجیح دادن:
که یارد آنجا رفتن مگر کسی که کند
پسند بر گه شاهنشهی چه ارژنگ.
فرخی
لغت نامه دهخدا

بسند کردن

بسند کردن
کفایت کردن، راضی شده خشنود شده. کفایت کردن، راضی شدن خشنود شدن
بسند کردن
فرهنگ لغت هوشیار

اسناد کردن

اسناد کردن
از کسی آوردن از کسی دانستن نسبت دادن چیزی بکسی
اسناد کردن
فرهنگ لغت هوشیار

بسنده کردن

بسنده کردن
بسنده کردن بر به. راضی شدن خشنود شدن، اکتفا کردن کفایت کردن
بسنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار

بلند کردن

بلند کردن
برداشتن چیزی و بالا بردن، برافراشتن (بناو مانند آن)، راست کردن (قد و قامت)، آماده کردن پسر یا دختر یا زنی برای مباشرت با او، دزدیدن، بزرگ کردن، دراز کردن، برخیزاندن، بیدار کردن از خواب
فرهنگ لغت هوشیار