جدول جو
جدول جو

معنی بینی کردن

بینی کردن
کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، برای مثال هرکسی کاو از حسد بینی کند / خویش را بی گوش و بی بینی، کند (مولوی - ۵۲)، بینی زدن
تصویری از بینی کردن
تصویر بینی کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بینی کردن

بینی کردن

بینی کردن
کنایه از غرور و تکبر کردن. (آنندراج از بهار عجم) :
شکر کن غره مشو بینی مکن
گوش دار و هیچ خودبینی مکن
هر کسی کو از حسد بینی کند
خویشتن بی گوش و بی بینی کند.
مولوی
لغت نامه دهخدا

بیشی کردن

بیشی کردن
فزونی نمودن. برتری کردن. مقام والاتر طلبیدن. سبقت گرفتن. برتری یافتن: خدای تعالی او را چندان قوت داده بود که خلق بر وی بیشی نتوانستی کردن. (ترجمه طبری بلعمی).
حاسدم بر من همی بیشی کند این زو خطاست
بفسرد چون بشکفد گل پیش ماه فرودین.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

بسند کردن

بسند کردن
کفایت کردن، راضی شده خشنود شده. کفایت کردن، راضی شدن خشنود شدن
بسند کردن
فرهنگ لغت هوشیار

بلند کردن

بلند کردن
برداشتن چیزی و بالا بردن، برافراشتن (بناو مانند آن)، راست کردن (قد و قامت)، آماده کردن پسر یا دختر یا زنی برای مباشرت با او، دزدیدن، بزرگ کردن، دراز کردن، برخیزاندن، بیدار کردن از خواب
فرهنگ لغت هوشیار

بیمه کردن

بیمه کردن
انعقاد قراردادی با شرکت بیمه درباره حوادث احتمالی و خطرهایی که ممکن است بشی متعلق بشخص وارد آید
فرهنگ لغت هوشیار

بیعت کردن

بیعت کردن
پیمان کردن دست دادن عهد کردن با پیمان دوستی بستن با
بیعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار