هم جامه هم جامه کسی که با دیگری در یک بستر بخوابد، هم بستر، هم رختخواب، برای مِثال نه بیگانه گر هست فرزند و زن / چو هم جامه گردد شود جامه کن (نظامی۵ - ۸۲۳) فرهنگ فارسی عمید
هم تاسه هم تاسه شریک در غم و اندوه، برای مِثال یار هم کاسه هست بسیاری / لیک هم تاسه کم بُوَد یاری (سنائی۱ - ۴۴۷ حاشیه) فرهنگ فارسی عمید
هم جامه هم جامه هم زیست. دوتن که وسایل زندگی و جامۀ مشترک دارند، هم خواب. دو تن که در یک بستر خوابند: نه بیگانه گر هست فرزند و زن چو هم جامه گردد شود جامه کن. نظامی لغت نامه دهخدا
هم تیره هم تیره هم قبیله. دو تن که از یک تیره باشند، یا دو میوه که گروه ساختمانی مشابه دارند. (یادداشتهای مؤلف) لغت نامه دهخدا
هم تختی هم تختی هم نشینی. برابری: که فرخ ناید از چون من غباری که هم تختی کند با شهریاری. نظامی لغت نامه دهخدا
هم تخت هم تخت دو کس که بریک تخت نشینند. هم نشین، و ظاهراً همسر: دو صاحب تاج را هم تخت کردند درگنبد بر ایشان سخت کردند. نظامی. ، مانند. نظیر: کو یکی سلطان در این ایوان که او هم تخت توست کو یکی رستم در این میدان که او همتای تو؟ سنائی لغت نامه دهخدا