جدول جو
جدول جو

معنی سهمگن

سهمگن
سهمگین، خوفناک، ترسناک، ترس دار، ترس آور
تصویری از سهمگن
تصویر سهمگن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سهمگن

سهمگن

سهمگن
مخفف سهمگین:
سوی رود با کاروانی گشن
زه آبی بدوی اندرون سهمگن.
ابوشکور بلخی.
رجوع به سهمگین شود
لغت نامه دهخدا

سهمگین

سهمگین
خوفناک، ترسناک، ترس دار، ترس آور، برای مِثال سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی / کمترین موج آسیاسنگ از کنارش درربودی (سعدی - ۱۲۲)
سهمگین
فرهنگ فارسی عمید

سهمین

سهمین
ترسناک. سهمگین:
دگر دید دشتی همه کند مند
در آن شهر سهمین درختی بلند.
اسدی
لغت نامه دهخدا

سهمگین

سهمگین
خوفناک. ترسناک. ترس آور:
یکی سهمگین کار دارم بزرگ
کز آن خیره گردد دو چشم سترک.
فردوسی.
ز زابلستان رستم آید بجنگ
زیانی بود سهمگین زین درنگ.
فردوسی.
تیر بر پیل آزماید تیغ بر شیر ژیان
اینت مردانه سواری اینت مردی سهمگین.
فرخی.
همه جا یکی سهمگین چاه بود
که ژرفیش صد شاه رش راه بود.
اسدی.
ره درازت پیش است و سهمگین که در او
طعام و آب نشاید مگر ز علم و عمل.
ناصرخسرو.
نبودی در این سهمگین مرغزار
مگر عمرو و عنتر شکار علی.
ناصرخسرو.
گر جویی از ولایت انصاف دوست جوی
ورگیری از محبت و اخلاص یار گیر
یاران ز مار گرزه بسی سهمگین ترند
فرمان من بکن بدل یار مارگیر.
؟ (از مقامات حمیدی).
سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی
کمترین موج آسیاسنگ از کنارش درربودی.
سعدی.
ترا سهمگین مردپنداشتند
به گرمابه در زشت بنگاشتند.
سعدی
لغت نامه دهخدا