پشت کردن. چهره رابسوی دیگر متوجه کردن. روی برگردانیدن: آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متاب. مولوی. ره این است رو از حقیقت متاب. سعدی (بوستان). ، گریختن. فرار کردن
روی تابیدن. اعراض کردن. (یادداشت بخط مؤلف). روی گردان شدن. روی گردانیدن. (ناظم الاطباء) : گر روی بتابم ز شماشاید ازایراک بی روی و ستمکاره و با روی و ریایید. ناصرخسرو. خلاصی ده که روی از خود بتابیم به خدمت کردنت توفیق یابیم. نظامی. دگر ره گفت از این ره روی برتاب روا نبود نمازی در دو محراب. نظامی. ماهرویا روی خوب از من متاب بی خطا کشتن چه می بینی صواب. سعدی. رجوع به رو تافتن شود
روی تافتن. روی برتافتن. روی برگرداندن. اعراض کردن: گرفته پای تختش را فلک رخ نتابدجاودانه بخت از او رخ. قطران تبریزی (از جهانگیری). شبی رخ تافته زین دیرفانی به خلوت در سرای ام هانی. نظامی. شرح این کوته کن و رخ زین بتاب دم مزن واﷲ اعلم بالصواب. مولوی. کدام دوست بتابد رخ از محبت دوست کدام یار بپیچد سر از ارادت دوست. سعدی. و رجوع به رخ تابیدن شود