معنی خردانگارش - فرهنگ فارسی عمید
معنی خردانگارش
- خردانگارش
- باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
تصویر خردانگارش
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با خردانگارش
خردانگارش
- خردانگارش
- کوته بین. خردنگرش. خردانگار. ترکیبی است از صفت خرد و حاصل مصدر انگارش: خردانگارش بزرگ زیان باشد. (قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
خردانگار
- خردانگار
- کوته بین. کوته نظر. مته بخشخاش گذار. سختگیر. خرداندیش: که ملک ما درشت خوست و خردانگار. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
خردنگرش
- خردنگرش
- باریک بین بر ضد منافع طرف. تنگ چشم. کم همت. (انجمن آرای ناصری) : خردنگرش و بزرگ زیان مباش. (قابوسنامه) ، بیروح. بیهوش. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا