جدول جو
جدول جو

معنی حوش و بوش

حوش و بوش
کنایه از نزدیکان و دارایی فرد صاحب قدرت
تصویری از حوش و بوش
تصویر حوش و بوش
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حوش و بوش

حوش و بوش

حوش و بوش
اطراف و کرّ و فر و شهرت و قدرت: غلامات منتصر بیک صولت حوش و بوش او را چون حروف تهجی از هم بپراکندند. (ترجمه تاریخ یمینی). اموالی بی حد حاصل کرد و او را حوش و بوشی جمع شد. (المضاف الی بدایع الازمان)
لغت نامه دهخدا

اوش و بوش

اوش و بوش
تبختر و خودنمایی و خودآرایی و کر و فر، و بوش در این لغت از اتباع است. (آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) ، آلتی از چوب و مانند پنجه و دسته دار به بزرگی پارو که خرمن کوبیده را بدان باددهند و کاه را از دان سوا نمایند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

هوش و بوش

هوش و بوش
در تداول، هیاهو. اشتلم. (یادداشت مؤلف). سعی و کوشش.
- امثال:
با اینهمه هوش و بوشت
پاشنه نداره کوشت (کفشت)
لغت نامه دهخدا

حول و حوش

حول و حوش
پیرامون. پیرامن. اطراف. گرداگرد. دور. دور و بر
لغت نامه دهخدا

هوش و گوش

هوش و گوش
هوش و حواس.
- هوش و گوش کسی باز بودن، خوب توجه داشتن. نیک متوجه بودن
لغت نامه دهخدا

خوش و بش

خوش و بش
ادای احترام بمهمان بگفتار و پرسش. هش و بش عربی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا