جدول جو
جدول جو

معنی پی سپار

پی سپار
رهسپار، رونده، راهرو، پی سپارنده، برای مثال باد بهار بین که چو فراش چست خاست / بر دشت و کوه شد به گه صبح پی سپار (ابن یمین - ۸۳)، پاسپار
پی سپار کردن: لگدمال کردن، پایمال کردن
تصویری از پی سپار
تصویر پی سپار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پی سپار

پی سپار

پی سپار
رونده راهرو: باد بهار بین که چو فراش خانگی در دشت و کوه شدن بگه صبرپی سپار. (این یمین)
فرهنگ لغت هوشیار

پی سپر

پی سپر
پی سپار، پی سپرده، لگدکوب، پایمال، برای مِثال حافظ سر از لحد به در آرد به پای بوس / گر خاک او به پای شما پی سپر شود (حافظ - ۴۵۸ حاشیه)، پی سپرنده، پی سپار، رونده
پی سپر کردن: پی سپار لگدمال کردن، پایمال کردن، پی سپار کردن
پی سپر
فرهنگ فارسی عمید

پی گذار

پی گذار
پی گذارنده پایه گذار بنیان نهنده، قدم گذارنده، جای عبور محل گذاشتن قدم معبر: بساط ناصح تو پیشگاه باده و رود سرای حاسد تو پی گذار آتش و آب. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار