جدول جو
جدول جو

معنی افکننده

افکننده
اندازنده، پرت کننده، کنایه از شکست دهنده
تصویری از افکننده
تصویر افکننده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با افکننده

افکننده

افکننده
پرت کننده دور اندازنده، گسترنده، از شماره بیرون کننده ساقط کننده (از حساب)
فرهنگ لغت هوشیار

افکننده

افکننده
اندازنده. رامی، خشک شدن شیر حیوان شیرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

افگننده

افگننده
پرت کننده دور اندازنده، گسترنده، از شماره بیرون کننده ساقط کننده (از حساب)
فرهنگ لغت هوشیار

اشکننده

اشکننده
شکننده. کاسر:
هر ستونی اشکننده آن دگر
اُستن آب اشکننده هر شرر.
مولوی.
و رجوع به شکننده شود
لغت نامه دهخدا

افکنیده

افکنیده
افکنده. رجوع به افکنده شود، بدشت شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درآمدن در دشت. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هنگام فطام رسیدن کره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

افکنده

افکنده
انداخته بر زمین زده، گسترده، از شماره بیرون شده ساقط
افکنده
فرهنگ لغت هوشیار

افکنده

افکنده
انداخته شده، گسترده، کنایه از شکست خورده، کنایه از خوار، ذلیل
افکنده
فرهنگ فارسی عمید

افکنده

افکنده
انداخته، بر زمین زده، گسترده، به حساب نیامده، مطرود
افکنده
فرهنگ فارسی معین