جدول جو
جدول جو

معنی اسکنج

اسکنج
سکنج، دارای دهان بدبو یا لب شکافته شده
تصویری از اسکنج
تصویر اسکنج
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اسکنج

اسکنج

اسکنج
بوی دهن را گویند و بعربی بخر خوانند. (برهان). سکنج
لغت نامه دهخدا

اسپنج

اسپنج
جانوری است جزو بی مهرگان که تشکیل رده اسفنجها را میدهد و آن جزو جانوران گیاهی شکل و بی قرینه و ساده ترین پریاخته میباشد. یا اسفنج آهکی. اسفنجی که استخوان بندیش از جنس مواد آهکی است
فرهنگ لغت هوشیار

اسرنج

اسرنج
سرب سوخنه که آنرا بتفسانند تا سرخ شود و نمک بر آن کنند سلیقون زرگون سرنج، اسفیداج سوخته خاکستر قلعی و سرب وقتی که سخت سوخته باشد سپیده، رنگی است که نقاشان بکار برند سرنج طبقی است بی کناره که در هنگام جشن بر دو دست میگیرند و بر هم میزنند تا از آن آواز بر آید سنج
فرهنگ لغت هوشیار

اشکنج

اشکنج
گرفتن عضوی بسر دو ناخن چنانکه آن عضو بدرد آید نشگون وشگون
اشکنج
فرهنگ لغت هوشیار

اسلنج

اسلنج
گیاهی با شاخه های دراز و زرد رنگ، برگ های باریک و ریشۀ سرخ رنگ که در گذشته مصرف دارویی داشته
اسلنج
فرهنگ فارسی عمید