جسارت کردن. (ناظم الاطباء) : معذور کن ای شیخ که گستاخی کردم زیرا که غریبم من و مجروحم و خسته. ابوالعباس عباسی (ازشرح احوال و آثار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 1158). مباش ای شب چنین گستاخ بر من که گستاخی کند از دوست دشمن. (ویس و رامین). و از ایشان اولاد و اعقاب بودند سادات علما صلحا معیشت از مال مشروع ساختندی و با سلاطین ایشان هیچ گستاخی نکردند. (تاریخ بیهقی). گرندیم شاه گستاخی کند تو مکن چون تو نداری آن سند. مولوی. هرکه گستاخی کند اندر طریق گردد اندر وادی حیرت غریق. مولوی. ، استدعای ملایمت و ملاطفت نمودن. (ناظم الاطباء). مباسطت. انبساط. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب)
جسور کردنبی پروا ساختن: و یک چندی سخن او می شنود تا او را گستاخ کرد و داعیان و اتباع او را بشناخت، پررو ساختن وقیح کردن، رام کردن مانوس کردن: برون آرند ماران را زسوراخ بافسون و کنندش رام و گستاخ. (ویس ورامین)
رو دادن. جری کردن. بی شرم کردن. جسور کردن: جوانمرد را جام گستاخ کرد بیامد در خانه سوراخ کرد. فردوسی. نگه کرد دربان برآراست جنگ زبان کرد گستاخ و دل کردتنگ. فردوسی. این پادشاه بسیار اذناب را به تخت خود راه داده است و گستاخ کرده. (تاریخ بیهقی). و یکچندی سخن او میشنود تا او را گستاخ کرد و داعیان و اتباع او را بشناخت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 64). بدین امیدهای شاخ در شاخ کرمهای تو ما را کرد گستاخ. نظامی. ، مأنوس کردن. رام کردن. مطیع کردن: برون آرند ماران را ز سوراخ به افسون و کنندش رام و گستاخ. (ویس و رامین)