بقدر کلاه. به اندازۀ کلاهی از جامه و قماش. جامه ای به اندازۀ یک کلاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رفتم تبری به پنبه دوزی دادم تا پنبه زند کلاه واری برداشت. (یادداشت ایضاً)
آنکه کلاه بر سر دارد. (فرهنگ فارسی معین). دارندۀ کلاه، کنایه از پادشاه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از برهان). کنایه از پادشاه. سلطان. (فرهنگ فارسی معین). تاجدار. و رجوع به کلاه و کلاهداری شود