جدول جو
جدول جو

معنی کل کل کردن

کل کل کردن
پرگویی کردن و سر یکدیگر را به درد آوردن
تصویری از کل کل کردن
تصویر کل کل کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کل کل کردن

کلکل کردن

کلکل کردن
پر حرفی کردن. سر هم را درد آوردن از پرگویی. (فرهنگ فارسی معین) :
نیست یک مو چو عقل بر سرشان
پیش از این فوقیا مکن کلکل.
فوقی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

دل دل کردن

دل دل کردن
کنایه از شک و تردید داشتن، تشویش و تردید در کاری، دودلی
دل دل کردن
فرهنگ فارسی عمید

لک لک کردن

لک لک کردن
لکه های متعدد ایجاد کردن، کاری را عمدا بتانی انجام دادن مماطله
لک لک کردن
فرهنگ لغت هوشیار

بل بل کردن

بل بل کردن
در تداول عامه، سخت بسرعت و بگستاخی سخن گفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

کخ کخ کردن

کخ کخ کردن
سرفه کردن. سرفیدن. سرف سرف، خنده زدن. خنده کردن به آواز، حال صوفیان یافتن. قول و ترانه و تصنیف صوفیانه سر کردن: پنداشتم که آمده ای که چیزی پرسی برو ای دوست که من کاری دارم مهمتر از اینکه من چیزی بشما دهم تا شما دحمل کو زنید و کخ کخ کنید و این بیت برگویید و رقص کنید:
آراسته و مست به بازار آیی
ای دوست نترسی که گرفتار آیی.
(اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 225 و چ صفا ص 284)
لغت نامه دهخدا