جانوری چهارپا و کوچک تر از اسب با گوش های دراز و یال کوتاه، الاغ، درازگوش، درشت، پسوند متصل به واژه به معنای بزرگ مثلاً خربط، خرپا، خرپشته، خرچنگ، خرسنگ، خرکمان، خرمهره، کنایه از احمق، کنایه از جسم خریدار، پسوند متصل به واژه به معنای خرنده مثلاً خانه خر، مال خر، کهنه خر، گندم خر خر شدن: فریب خوردن، احمق شدن
پستانداری از راسته فردسمان جزو خانواده اسبان حیوانی بارکش دارای گوش های دراز و یال کوتاه، درازگوش خر آوردن و باقالی بار کردن: کنایه از دچار دردسر و رسوایی شدن خر خود راندن: کنایه از تنها به مسایل خود توجه کردن
خوشی و سعادت و اقبال و شادمانی و سرور و خرمی و حالت شادمانی بزبان زند و پهلوی. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، گلو. (یادداشت بخط مؤلف). - بیخ خِرِ کسی را گرفتن، گریبان کسی را گرفتن. (یادداشت بخط مؤلف). - پای روی بیخ خر یا روی خر کسی گذاردن، کنایه ازتنگ گرفتن بر کسی است. (یادداشت بخط مؤلف)
نام آبی است در دیار بنی کلب بن وبره درشام نزدیک جاسم ابن العدالاجداری و کلبی گفته است: و قد یکون کنابالخر مرتبع والروض حیث تناهی مرتبع البقر. (از معجم البلدان)