جدول جو
جدول جو

معنی چهار بیخ

چهار بیخ
ریشۀ کاسنی یا خطمی، کبر، کرفس و رازیانه، چهار ریشه، درختی که ریشه های ستبر و محکم داشته باشد، کنایه از چهار عنصر
تصویری از چهار بیخ
تصویر چهار بیخ
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چهار بیخ

چهار بیخ

چهار بیخ
بیخ کاسنی و بیخ رازیانه و بیخ کبر و بیخ کرفس که آنها را اصول الاربعه گونید، چهار عنصر: آب باد خاک آتش
فرهنگ لغت هوشیار

چهار میخ

چهار میخ
چهار عدد میخ که روی زمین یا روی دیوار بشکل مربع یا مستطیل بکوبند و چهار گوشه چیزی را بدان ببندند، نوعی شکنجه که چهار دست و پای کسی را بچهار میخ ببندند و شکنجه اش کنند، چهار عنصر (ناظم الاطباء)، عمل لواط (ناظم الاطباء)
فرهنگ لغت هوشیار

چهاربیخ

چهاربیخ
چهارریشه. بیخ کاسنی، بیخ رازیانه، بیخ کبر و بیخ کرفس را گویند، چهارعنصر:
دو شاخ گیسوی او چون چهاربیخ حیات
به هر کجا که اثر کرد اخرج المرعی.
خاقانی.
رجوع به چاربیخ شود
لغت نامه دهخدا

چهار شاخ

چهار شاخ
آلتی چوبی چهار شاخه و دسته دار که با آن خرمن کوفته را بر باد میدهند تا کاه از دانه جدا شود انگشته غله برافشان افشون هسته
فرهنگ لغت هوشیار

چهار بند

چهار بند
چهار مفصل دو مفصل دست (آرنج) و دو مفصل زانو، چهار عنصر، دنیا
چهار بند
فرهنگ لغت هوشیار

چهار بند

چهار بند
دو مفصل دست یا آرنج و دو مفصل زانو، چهار مفصل، کنایه از دنیا و چهار عنصر
چهار بند
فرهنگ فارسی عمید

چهاربیخی

چهاربیخی
چهاراصلی. چهارریشه ای، چهارعنصری. رجوع به چاربیخی شود
لغت نامه دهخدا