جدول جو
جدول جو

معنی بیرون سو

بیرون سو
برون سو، طرف بیرون چیزی، جهت خارجی چیزی
تصویری از بیرون سو
تصویر بیرون سو
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بیرون سو

بیرون شو

بیرون شو
برونشو. برون شد. بیرون شد. مخرج. دررو. مخلص. علاج. چاره. رهایی:
یک جرعه می کهن ز ملکی نو به
وز هرچه نه می طریق بیرون شو به.
خیام.
کرد کارش را کسی، بیرون شوی
در درون ره دادش و بستدجوی.
عطار (منطق الطیر ص 204).
دیده ام در خون دل شد ز آرزوی روی تو
نیستش بیرون شوی دیگر کنون گو می گِری.
جرفادقانی.
و شما متحیر مانده و هیچ بیرون شوی نمی بینید. (کتاب المعارف). رجوع به برون شو شود
لغت نامه دهخدا

بیرونسو

بیرونسو
برونسو، سوی بیرون، ظاهر، مقابل باطن:
لاف یکرنگی مزن تا از صفت چون آینه
از درونسو تیرگی داری و بیرونسو صفا،
خاقانی،
زنان مانند ریحان سفالند
درونسو خبث و بیرونسو جمالند،
نظامی (خسروو شیرین ص 197)،
، سمت خارج: آنچه حاجت ایشان بودی از خوردنی هر روز یکبار در حصار بگشادی و از بیرونسو وکیلی بودی آنچه بایستی آماده کردی، (تاریخ بخارای نرشخی ص 86)،
که گور کشتگان دین بخون اندوده بیرونسو
ولیکن ز اندرون باشد بمشک آلوده رضوانش،
خاقانی،
- از بیرونسوی ...، از جانب خارج: احوال جهان مشاهده کند از بیرونسوی کالبد، (کتاب المعارف)، آن ولایت که بیرونسوی دل است بی نهایت نیست، (کتاب المعارف)، رجوع به برونسو شود
لغت نامه دهخدا

بیرون روه

بیرون روه
اِسهال، دفع مدفوع به صورت شل و آبکی که منجر به کم شدن آب بدن می شود، تَرَدُّد، رانِش، شِکَم رَوِه، زَحیر، هَیضِه، شِکَم رَوِش
بیرون روه
فرهنگ فارسی عمید