معنی آمیغدن آمیغدن آمیختن، آمیزیدن، در هم کردن، مخلوط کردن، برای مثال میامیغ با راستی کج روی / کهن چیز باشد پدید از نوی (فردوسی - لغت نامه - آمیغدن) تصویر آمیغدن فرهنگ فارسی عمید
آمیغدن آمیغدن در هم کردن مزج مخلوط کردن، رزیدن زدن و مالیدن (رنگ و مانند آن)، در هم شدن ممزوج گشتن اختلاط امتزاج، معاشرت خلطه رفت و آمد داشتن، خفت و خیز با زنان داشتن، الفت گرفتن با انس گرفتن با، پیوستن (چنانکه رودی برود دیگریا بدریا) فرهنگ لغت هوشیار
آمیغدن آمیغدن آمیختن: میامیغ با راستی کج روی کهن چیز باشد پدید از نوی. فردوسی (از صاحب انجمن آرا) لغت نامه دهخدا