هم پهلو هم پهلو قرین نظیر، مجاور کنار: وهم آنجایگاه هم پهلوی هارون الرشید دفن کردند، همپایه فرهنگ لغت هوشیار
یک پهلو یک پهلو لجوج، سرسخت و خودرای، یک دنده، قرارگرفته بر روی یک پهلوی خود مثلاً او یک پهلو خوابیده بود فرهنگ فارسی عمید
هفت پهلو هفت پهلو حرف (سخن) هفت پهلو. سخنی که آنرا بوجوه مختلف بتوان تاویل کردوضمنا تعریض وکنایه ای درآن باشد فرهنگ لغت هوشیار
هفت پهلو هفت پهلو هفت ضلعی. رجوع به هفت بر شود، نام گیاهی است. (یادداشت مؤلف). گیاهی است. (ابن البیطار). رجوع به هفت برگ شود لغت نامه دهخدا