جدول جو
جدول جو

معنی گمانه بردن

گمانه بردن
کنایه از گمان بردن، ظن بردن، تصور کردن
تصویری از گمانه بردن
تصویر گمانه بردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گمانه بردن

گمانه بردن

گمانه بردن
تصور کردن: نباید که فردا گمانه بری که من بودم آگه از این داوری
گمانه بردن
فرهنگ لغت هوشیار

گمانی بردن

گمانی بردن
گمان بردن ظن بردن: چنین گفت کای باب پیروزه گر تو بر من بسستی گمانی مبر
فرهنگ لغت هوشیار

گمانه کردن

گمانه کردن
تصور کردن: گمان کسی را وفا ناید از وی حکیمان بسی کرده اند این گمانه. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار

گمانی بردن

گمانی بردن
در شک قرار گرفتن. گمان بردن. خیال کردن:
وگر بردباری ز حد بگذرد
دلاور گمانی بسستی برد.
فردوسی.
وگر شهریارت بود دادگر
تو بر وی بزشتی گمانی مبر.
فردوسی.
بسیاربخوردند نبردند گمانی
کز خوردن بسیار شود مردم، بیمار.
فرخی.
چه گوید و چه گمانی برد که خار درشت
چه کرد خواهد با آتش زبانه زنان.
فرخی.
به مشتریت گمانی برم به همت و طبع
که همچوهور لطیفی و همچو نور قوی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 127).
گفتی که دعا نمی نویسی
این شیوه به من مبر گمانی.
کمال الدین اسماعیل.
- بدگمانی بردن، خیال بد کردن:
بگفتند کای شاه پیروزگر
به شمعون همی بدگمانی مبر.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا

گمان بردن

گمان بردن
تصور کردن انگاشتن: چون این حرکات نامضبوط و این هذیانات نامربوط از وی ظاهر گشت گمان بردم که جنون بر دل وی مستولی شده است، توهم کردن پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار