جدول جو
جدول جو

معنی گردن برافراشتن

گردن برافراشتن
خودنمایی کردن، تکبر کردن، گردنکشی کردن
تصویری از گردن برافراشتن
تصویر گردن برافراشتن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گردن برافراشتن

گردن برافراشتن

گردن برافراشتن
عاصی شدن طغیان کردن: اهل جمله آن ولایات گردن برافراشته تا نام ما برآن نشیند و بضبط ما آراسته گردد
فرهنگ لغت هوشیار

گردن برافراشتن

گردن برافراشتن
طغیان کردن: اهل جملۀ آن ولایات گردن برافراشته تا نام ما بر آن نشیند و به ضبط ما آراسته گردد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا

گردن برفراشتن

گردن برفراشتن
عاصی شدن طغیان کردن، برابری کردن (در ارتفاع) مقابله کردن: قزل ارسلان قصه ای سخت داشت که گردن بالوند بر میفراشت. (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار

گردن افراشتن

گردن افراشتن
خودنمایی کردن، تکبر کردن، گردنکشی کردن
گردن افراشتن
فرهنگ فارسی عمید

گردن افراشتن

گردن افراشتن
خود نمایی کردن تکبر ورزیدن، سربلند بودن مفتخر بودن، از خود قدرت نشان دادن مقاومت کردن، گردنکشی کردن عصیان ورزیدن، برابری کردن مقابله کردن
فرهنگ لغت هوشیار

گردن افراشتن

گردن افراشتن
گردن بلند کردن، گردن کشیدن. طغیان. سرکشی:
هرکه گردن به دعوی افرازد
دشمن از هر طرف بدو تازد.
سعدی.
، امتداد و برابری و مقابله در بلندی:
قزل ارسلان قلعه ای سخت داشت
که گردن به الوند برمیفراشت.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا