جدول جو
جدول جو

معنی فرو چکیدن

فرو چکیدن
چکیدن، به پایین چکیدن، قطره قطره ریختن
تصویری از فرو چکیدن
تصویر فرو چکیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فرو چکیدن

فروچکیدن

فروچکیدن
چکیدن. ریختن:
زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون
ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون.
کسائی.
رجوع به چکیدن شود
لغت نامه دهخدا

فرو هلیدن

فرو هلیدن
پایین گذاشتن بر زمین نهادن، آویزان کردن، پایین افتادن، سست گشتن، آویزان شدن
فرهنگ لغت هوشیار

فرو کشیدن

فرو کشیدن
پایین کشیدن، فرود آوردن، به زیر آوردن، عنان مرکب کشیدن و در جایی فرود آمدن، برای مِثال سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن / ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد (حافظ - ۲۶۰)
فرو کشیدن
فرهنگ فارسی عمید

فرو هلیدن

فرو هلیدن
به پایین انداختن، بر زمین گذاشتن، فرو گذاشتن، پایین گذاشتن، آویزان کردن، رها کردن، آویزان شدن، کنایه از خراب شدن، فُروهِشتن، فُروهیختن
فرو هلیدن
فرهنگ فارسی عمید