جدول جو
جدول جو

معنی فرصت یافتن

فرصت یافتن
به دست آوردن وقت مناسب برای انجام کاری
تصویری از فرصت یافتن
تصویر فرصت یافتن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فرصت یافتن

فرصت یافتن

فرصت یافتن
موقع مناسب برای اجرای کاری یافتن، دست یافتن
فرصت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار

رخصت یافتن

رخصت یافتن
پروا یافتن، بار یافتن، دستوری یافتن اذن یافتن دستوری یافتن اجازه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار

فراغت یافتن

فراغت یافتن
آسوده شدن آرامش یافتن آسوده شدن راحت شدن، پرداختن از چیزی به پایان رساندن
فرهنگ لغت هوشیار

فرصت داشتن

فرصت داشتن
وقت مناسب داشتن برای اجرای کاری: گفت: فرصت تذکیر شمردن ندارم ملتمس چیست ک
فرهنگ لغت هوشیار

فیصل یافتن

فیصل یافتن
فرجام یافتن حل و فصل کردن (امور)، انجام شدن به پایان رسیدن
فیصل یافتن
فرهنگ لغت هوشیار

فراغت یافتن

فراغت یافتن
پرداختن. به پایان رساندن. فراغ:
چو از گفتن فراغت یافت شاپور
دمش در مه گرفت و حیله در هور.
نظامی.
رجوع به فراغ و فراغت شود
لغت نامه دهخدا

رخصت یافتن

رخصت یافتن
اجازه یافتن. دستوری گرفتن. اذن پیدا کردن. فراخی و جواز یافتن. امکان پیدا کردن: به هیچ حال رخصت نیافت نام ولایت عهد از ما برداشتن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215). آن وثیقت را رخصتی توان یافت. (کلیله و دمنه). رخصت این اقدام نمودن بدان می توان یافت که ملک به فضیلت رای... از دیگر ملوک مستثنی است. (کلیله و دمنه). و آنچه در حق کمتر کسی از اجانب جایز شمرم و از روی مروت بدان رخصت نیابم در باب خود چگونه روا دارم. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 152). صیاد به دو درم بها کرد و من در ملک همان داشتم، متردد بماندم، چه از دل مخرج دوگانه رخصت نمی یافتم و خاطر بدان مرغان نگران بود. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 416)
لغت نامه دهخدا