جدول جو
جدول جو

معنی خون کردن

خون کردن
کنایه از کشتن انسان، قربانی کردن حیوان
تصویری از خون کردن
تصویر خون کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خون کردن

خون کردن

خون کردن
کشتن. قتل کردن. خون ریختن. (از ناظم الاطباء). قتل نفس کردن. آدمی کشتن. (یادداشت مؤلف) :
شحنه بودمست که آن خون کند
عربده با پیرزنی چون کند.
نظامی.
پادشاهان خون کنند از مصلحت
لیک رحمتشان فزون است از عنت.
مولوی.
نه غضب غالب بود مانند دیو
بی ضرورت خون کند از بهر ریو.
مولوی.
شاه آن خون از پی شهوت نکرد
تو رها کن بدگمانی و نبرد.
مولوی.
- امثال:
پادشاهان از پی یک مصلحت صد خون کنند.
- خون نکردن، جنایت نکردن. مرتکب جنایتی نشدن. بجنایتی دست نیالودن تا مستوجب مکافاتی شود.
، بناحق خون ریختن. (ناظم الاطباء) ، قربان کردن. تضحیه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

خوض کردن

خوض کردن
فرو رفتن در آب، فرو رفتن در فکر ژرف اندیشیدن، ژرف اندیشی
خوض کردن
فرهنگ لغت هوشیار

خوب کردن

خوب کردن
شفا بخشیدن. ابراء. معالجه کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، عمل نکو کردن. کار نکو کردن:
با همه دلداری و پیمان و عهد
خوب نکردی که نکردی وفا.
سعدی
لغت نامه دهخدا

خود کردن

خود کردن
کلاه خود بر سر گذاردن. کنایه از مسلح شدن است
لغت نامه دهخدا

خود کردن

خود کردن
کار خود بدون مشورت دیگری کردن. عملی که خود شخص انجام دهد:
خود کردن و جرم دوستان دیدن
رسمی است که در جهان تو آوردی.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا